فهرست وبلاگ من

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

از سبز چشمانت

از سبز چشمانت



تا پای آن درخت سیب


وسوسه ی حوایی در من دوید


که گل کرد و


شکوفه بر موهایم نشست...


.


حالا


قایقهای کاغذی خیس


و چشمان تلخ کسی که هیچگاه


خط خطی هایم را نخواند...


باران می بارد


و این چتر دو نفره


تنگ تر می کند حوصله ام را


گره شالم را...


اینجا


که بوقهای ممتد خیابان


قیچی های زنگ زده ای هستند


ناتوان از بریدن خیالم


...


خیال می کنم


آن دورها کسی است


با شعرهایی خیس در جیبش


و دستهای سرماخورده ای


که ناگزیر و لبریز عطر گل


دور می شوند از من

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر ، شیرازتر

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر ، شیرازتر



دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر


چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست


چنگی از تو چنگ تر، یا سازی از تو سازتر


قصۀ گیسویت از امواج ِ تحریر ِ قمر


هم بلند آوازه تر شد، هم بلند آوازتر


گشته ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت


چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر


چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت


چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر


از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود -


جادویی از سِحر چشمان تو پُر اعجازتر


آن که چشمان مرا تَر کرد، اندوه ِ تو بود


گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر


در دلم هر غروب می ریزم غصه های تمام عالم را

زیر و رو می کنند پنداری در درونم هزار و یک بم را

...

هر كه در سنجش چشمان تو شد رد افتاد


هر كه از چشم سياه تو بيفتد افتاد


عمر خوشبختي من لحظه ي كوتاهي بود


عشق مانند كلاهي به سرم زد ،


:


:


افتاد

پرده ها پنجره ها را به سياهي بردند


زندگي روي يكي جاده ممتد افتاد
*******************

عشق سيبي ست كه از دست خدا افتاده ست


سهم من ميوۀ كالي ست كه شايد افتاد


بر خلاف همۀ جاذبه هاي دنياست


اينكه هر ثانيه صد مرتبه بايد افتاد



******************

باد رقصيد كمي در كلماتم انگار


باد رقصيد و كلاه از سر‹‹ آمد›› افتاد


باد رقصيد و تو رفتي و من عاشق بودم


اتفاقي كه نبايست بيفتد افتاد



عطر نارنج ولی دست درازی، سخت است

سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است



در خیالات خودت قصر بسازی، سخت است


مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت-


هی تو را باز نگیرند به بازی، سخت است


اینکه دنبال کنی سایه ی مجهولی را


تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است


اینکه یک عمر بدون تو قدم بردارم


بین دروازه ی سعدی و نمازی، سخت است


گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست


گاه اثبات تو از راه ریاضی، سخت است


زیر پیراهن گل مخملی ات پیچیده ست


عطر نارنج ولی دست درازی، سخت است


دست تو را بگیرم و قدری خطر کنم

بگذار با خیال تو شب را سحر کنم



حتا شود به خواب ، دمی با تو سر کنم



در حسرت دو چشم تو ،آن اختران دور


آهی ز دل برآرم و این دیده تر کنم


با حرف حرف ِ نام ِ سراسر جلال تو


این سطرهای شب زده را پر گهر کنم


لختی بخند در دل رویا که غصه را


بهر ِ تبسمت ، همه زیر و زبر کنم


گر غرق در هوای تو باشم تمام شب


شاید که چاره ای به دل دربدر کنم


بگذار زیر نور همین ماه ، در خیال


دست تو را بگیرم و قدری خطر کنم


سکوت عریان

سکوت عریانم را



جار باید بزنم


شاید لباس فریاد به تن کند !


...


قفس بساز برایم


از میله های آبی ِ آرامش


بی آب و دانه می خوانم

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

ای زندگی

فریاد می زنم



هرگاه که می خواهم زنده باشم


آنگاه که زندگی ترک می گویدم


به آن می چسبم


می گویم زندگی


زود است رفتن






دست گرمش در دستم


لبم کنار گوشش


نجوا می کنم






ای زندگی


- زندگی گویی معشوقی ست


که می رود –






از گردنش می آویزم


فریاد می زنم


ترکم کنی می میرم


ای زندگی...