فهرست وبلاگ من

۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

به زلالی رود
و به پاکی نفس های پر از عشق قسم
که
تمام تن و جانم از توست...
تو فقط نام مرا
...
از "دل" گو
که دلم بی تاب است..



نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
...
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

گاهی خدا آنقـــدر صدایت را دوست دارد که

سکوت می کند تا تو

بارها بگویی خدای من..
وجدان صدای خداوندی ست..




با کسی بمان ؛

که فکر کردن به او

به تو آرامش می دهد.


لطف پنهانی او ...
در حق من ... بسیار است
گر به ظاهر ... سخنش نیست ...
 سخن ... بسیار است
فرصت دیدن گل ... آه ...که بسیار ... کم است
وارزوی دل مرغان چمن ... بسیار است
دل من ... در هوس سرو سمن رخساریست
...
ورنه بر طرف چمن ... سرو و سمن ... بسیار است
یار ... ساقی شد و صد توبه ... به یک حیله ... شکست
حیله انگیزی آن ... عهد شکن ... بسیار است
حميد از من ... مطلب صبر ... بسی ... در غم دوست
اندکی ... گر بودم صبر ... ز من ... بسیار است
 
 
((بی تو))
تا به کی عشق وجودم بی تو تنها باشم
با می شوق لبت در پی رویا باشم
در دلم نیست به جز دیدن تو دنیایی
در تنم نیست به جز بودن تو سودایی
...
نظری کن به منه عاشق درمانده و مست
سفری کن به درون دل بی تابو الست
سرمایه برفته است زدستم ندارم ثمری
بیمایه فکنده است ز هجرت به جانم شرری
دریاب که من خسته و افسونگر رسوای تو هستم
بشتاب که من گمشدۀ آن رخ زیبای تو هستم
 


به دشتِ زندگيِ من، چهل و پنج بهار گذشت
چهل و پنج بهارِ شتابنده، چون سوار گذشت

جواني ام كه انالحق زنان به ره رقصيد
به عاقبت سرش از ريسمانِ دار گذشت
...

چه پرسي از سببِِ رُستنِِ سپيده به موي
ز من كه مقصدم از راهِ پر غبار گذشت

منم سياوشِِ دورانِ دود و شعله و خون
كه اسبِ سركشم از بيشة شرار گذشت

به قصدِ كُشتنِ گنجشك هاي آوازم
هزار ناوكِ مسمومِ قارقار گذشت

به سوی باغِ گُلِِ آرزو شتابانم
اگر چه راه من از پشته هاي خار گذشت

اميدِ روشنِ فردا، به سينه ام هرروز
به شادمانيِ ماهي، به چشمه سار گذشت

هنوز در دلِ من آرزوي رنگين است
دوباره گل كنم آري، گراين بهار گذشت

درخت ريشه به خاكم در اين زمينِ عزيز
كه ريشه هاي امیدم، زِ هر حصار گذشت

هزار ريشة من، سر زخاك بردارند
كه تا زمانه نگويد: كه مُرد و كار گذشت.
خورشید پشت ابری و این انجماد را
پایان نمیدهی چه کنم این کساد را
بانو چگونه از غم خود پرده برکشم
اشکم گرفته کاغذ و آهم مداد را
تصویر ناز چشم ترا دیدم و فقط
...
آهسته خوانده ام غزل ان یکاد را
بانوی من برای تو کاری ندارد این
با زنده کردنم برسانی معاد را
حالا پر از شکایتم و چشمهای تو
از من گرفته جرات هر انتقاد را



گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
...

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار