فهرست وبلاگ من

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد

چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم


بی نصیب معنی ام کز لفظ می جویم مُراد
دل اگر پیدا شود ،دیر و حرم گم می کنم


تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد
آسمان بر سر ، زمین زیر قدم گم می کنم


دل ، نمی ماند به دستم ، طاقت دیدار کو ؟
تا تو می آیی به پیش ، آیینه هم گم می کنم


قاصد مُلک فراموشی کسی چون من مباد
نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم


بر رفیقان (حمید ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟
من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم






عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما

زین گلستان درس دیدار که می خوانیم ما
اینقدر آیینه نتوان شد که حیرانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحر آواره کرد
چین فروش دامن صحرای امکانیم ما

غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد کسی
از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما

هر نفس باید عبث رسوای خود بینی شدن
تا نمی پوشیم چشم از خویش عریانیم ما

در تغافل خانه ابروی او چین می کشی
عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما