فهرست وبلاگ من
۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه
صدای ساز می آيد، صدای ساز تو از دور
بزن چه سوز غريبی! غمی که حل شده در شور
غمی که حل شده در شور و شور حل شده در عشق
که شور هم قدم عشق پا گذاشت به ماهور
بزن که خوب زدی بر دلم،دلم،دل عاشق
بزن درست زدی بر دلم،دلم ،دل مغرور
بزن که ساز تو و لحن آشنای تو انداخت
...پرنده غزلم را به يک ترانه در اين تور!
همين پرنده که معجون سازهای جهان را
برای روز و شبش کرده است دست تو مامور:
به وقت شادی سبز ترانه:نغمه گيتار
زمان رقص غزل در بهشت:زخمه تنبور
صدای زخمه تنبور،شور،نغمه گيتار
به گریه آمده ام باز پا به پای تو در نور
بزن چه سوز غريبی! غمی که حل شده در شور
غمی که حل شده در شور و شور حل شده در عشق
که شور هم قدم عشق پا گذاشت به ماهور
بزن که خوب زدی بر دلم،دلم،دل عاشق
بزن درست زدی بر دلم،دلم ،دل مغرور
بزن که ساز تو و لحن آشنای تو انداخت
...پرنده غزلم را به يک ترانه در اين تور!
همين پرنده که معجون سازهای جهان را
برای روز و شبش کرده است دست تو مامور:
به وقت شادی سبز ترانه:نغمه گيتار
زمان رقص غزل در بهشت:زخمه تنبور
صدای زخمه تنبور،شور،نغمه گيتار
به گریه آمده ام باز پا به پای تو در نور
خورشید پشت ابر اگر دلبری کند
شعرم چگونه دعوی افسونگری کند
شعرم چگونه دعوی افسونگری کند
تقدیر روشنش به گلستانه وحی کرد
نرگس برای چشم جهان مادری کند
من کیستم که شاعر شمس زمان شوم؟
دست غریب عشق مگر یاوری کند
این بیت ها چکیده دردند و اشک و آه
فکری به حال آخرت این آخری کند
تاج گل است و حلقه گل،مقدم تورا
فرش از دل شکسته، گلِ پرپری کند
سی مرغ را تشرف دیدار ممکن است
هدهد اگر دوباره پیام آوری کند
بال و پرم شکست درین انتظار کاش
این شعررا نگاه تو بال و پری کند
این بیت ها چکیده دردند و اشک و آه
فکری به حال آخرت این آخری کند
تاج گل است و حلقه گل،مقدم تورا
فرش از دل شکسته، گلِ پرپری کند
سی مرغ را تشرف دیدار ممکن است
هدهد اگر دوباره پیام آوری کند
بال و پرم شکست درین انتظار کاش
این شعررا نگاه تو بال و پری کند
۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه
صدای تو سوسوی مهتاب
در چشم های شبی بی پناه است
...
صدای تو
آتش نه
طوفان نه
آه است
در چشم های شبی بی پناه است
...
صدای تو
آتش نه
طوفان نه
آه است
...
ماه ترین!
ای سرمۀ چشم تو شب گیسوها
بوی تو شمیم دامن شب بوها
هر سو که نگاه می کنم بی سویی ست
گاهی گذری یا نظری این سوها!
مبهوت تو و اسیر گیسوی تواند
... این آینه ها و طرۀ گیسوها
از شوق تو نوشیده سبوها باده
از شرم تو پوشیده پریها روها
یک گوشۀ ابرو بنما، ماه ترین!
تا گوشه نشین شوند این ابروها
باز آمده اند صید چشم تو شوند
ای چشم تو ضامن همه آهوها
بی برکت جستجوی نام تو کسی
راهی نبرد به حق از این یاهوها!
ای سرمۀ چشم تو شب گیسوها
بوی تو شمیم دامن شب بوها
هر سو که نگاه می کنم بی سویی ست
گاهی گذری یا نظری این سوها!
مبهوت تو و اسیر گیسوی تواند
... این آینه ها و طرۀ گیسوها
از شوق تو نوشیده سبوها باده
از شرم تو پوشیده پریها روها
یک گوشۀ ابرو بنما، ماه ترین!
تا گوشه نشین شوند این ابروها
باز آمده اند صید چشم تو شوند
ای چشم تو ضامن همه آهوها
بی برکت جستجوی نام تو کسی
راهی نبرد به حق از این یاهوها!
تقدیم به تو که تنها بهانه ی بودنم هستی
...
دوباره گشته ام خجل از این همه رمیدگی
عبور چشم مست تو و حس ناب نشئگی
غزل غزل ترانه ام ، ولی چه سود نازنین
نصیب من در این نبرد شکستگی ، شکستگی
همیشه حرف آخرم دوباره با تو بودن است
تبسم نگاه تو ، شروع دل سپردگی
به نام تو که می رسم غزل شکوفه می دهد
و فصل سبز یاد تو بهانه ی همیشگی
تویی بهار دلکشم در این خزان روزگار
پرنده ی اسیر تو شده پر از گسستگی
هجوم بغض خاطره در این سیاهی کبود
و اشک های خالی ام در امتداد خستگی
غزل تمام شد عزیز و در نگاه خیس من
حضور سبز یاد تو و حس ناب نشئگی
...
دوباره گشته ام خجل از این همه رمیدگی
عبور چشم مست تو و حس ناب نشئگی
غزل غزل ترانه ام ، ولی چه سود نازنین
نصیب من در این نبرد شکستگی ، شکستگی
همیشه حرف آخرم دوباره با تو بودن است
تبسم نگاه تو ، شروع دل سپردگی
به نام تو که می رسم غزل شکوفه می دهد
و فصل سبز یاد تو بهانه ی همیشگی
تویی بهار دلکشم در این خزان روزگار
پرنده ی اسیر تو شده پر از گسستگی
هجوم بغض خاطره در این سیاهی کبود
و اشک های خالی ام در امتداد خستگی
غزل تمام شد عزیز و در نگاه خیس من
حضور سبز یاد تو و حس ناب نشئگی
هم قدم
به رویای زندگی ام
هر روز صبح مهربانانه بیدارم می کند
صورتم را می شوید
لباس هایم را تنم می کند
... دستم را می گیرد و با هم بیرون می رویم
و تمام روز
از سر حوصله و عشق
قدم به قدم با من می آید
و شب شانه به شانه ام به خانه باز میگردد
بی حرف و بی شکایت!
با من شام می خورد
کتاب می خواند و ساز می زند
آنوقت مرا می خواباند
و خودش هم پشت پلک های خیس من
بخواب می رود ...
خیالت را می گویم!
به رویای زندگی ام
هر روز صبح مهربانانه بیدارم می کند
صورتم را می شوید
لباس هایم را تنم می کند
... دستم را می گیرد و با هم بیرون می رویم
و تمام روز
از سر حوصله و عشق
قدم به قدم با من می آید
و شب شانه به شانه ام به خانه باز میگردد
بی حرف و بی شکایت!
با من شام می خورد
کتاب می خواند و ساز می زند
آنوقت مرا می خواباند
و خودش هم پشت پلک های خیس من
بخواب می رود ...
خیالت را می گویم!
دل سروده ای از این دل بیدل - به تو – که بی گلایه هنوز رفیق راهی ...
وقتی دلم برای دلت تنگ می شود
متن سکوت شعر من آهنگ می شود
چیزی شبیه قصه ی شیشه که ناگهان
دلداده ی تبسم یک سنگ می شود
... تقصیر ابرهای همیشه مسافر است
در آسمان آبی دل جنگ می شود
لبخند بی رمق و مرده ی دلم
با آفتاب مهر تو پر رنگ می شود
وقت عبور یاد تو از آسمان عشق
یلدای موی عاشقی ام چنگ می شود
در برگ ریز فصل حضورت ترانه ها
در خانه ی شکسته ی دل ننگ می شود
بعد از تو شاعری که تلاقی فصل هاست
از دوری نگاه تو دل سنگ می شود.
وقتی دلم برای دلت تنگ می شود
متن سکوت شعر من آهنگ می شود
چیزی شبیه قصه ی شیشه که ناگهان
دلداده ی تبسم یک سنگ می شود
... تقصیر ابرهای همیشه مسافر است
در آسمان آبی دل جنگ می شود
لبخند بی رمق و مرده ی دلم
با آفتاب مهر تو پر رنگ می شود
وقت عبور یاد تو از آسمان عشق
یلدای موی عاشقی ام چنگ می شود
در برگ ریز فصل حضورت ترانه ها
در خانه ی شکسته ی دل ننگ می شود
بعد از تو شاعری که تلاقی فصل هاست
از دوری نگاه تو دل سنگ می شود.
به " تو " که بی بهانه تنها بهانه ی بودنی
دلخوشم به زندگی و تار و پود موی تو
به هلال دلنشین و ساده ی ابروی تو
دستهایم گرچه سردند و غریب و بی پناه
گرم می پیچند دور آهنین بازوی تو
...
همچو باران بهاری در میان کوچه ها
سخت می بارد نسیم دلنشین بوی تو
چشمهایت را به روی قاب قلب من مبند
تا همیشه رهسپارم در مسیر کوی تو
ساز دل با سوز تو در گوشه ی غمگین عشق
سخت می گرید شبیه گمشده آهوی تو
جاده دلگیر است وقتی در مسیرم نیستی
عشق می میرد به دور از حلقه ی جادوی تو
شهد گلهای بهاری در میان کوچه ها
شور می گیرد درون آخرین کندوی تو
حرف های آخرم را با زبان دل بخوان
دلخوشم به زندگی و تار و پود موی تو
به هلال دلنشین و ساده ی ابروی تو
دستهایم گرچه سردند و غریب و بی پناه
گرم می پیچند دور آهنین بازوی تو
...
همچو باران بهاری در میان کوچه ها
سخت می بارد نسیم دلنشین بوی تو
چشمهایت را به روی قاب قلب من مبند
تا همیشه رهسپارم در مسیر کوی تو
ساز دل با سوز تو در گوشه ی غمگین عشق
سخت می گرید شبیه گمشده آهوی تو
جاده دلگیر است وقتی در مسیرم نیستی
عشق می میرد به دور از حلقه ی جادوی تو
شهد گلهای بهاری در میان کوچه ها
شور می گیرد درون آخرین کندوی تو
حرف های آخرم را با زبان دل بخوان
بهار، چشم تو بود
که راه و رسم نگاهم
چقدر بارانی است
... کنار جاده، ردیف درختها خوابند
چقدر سایة افرا تلاطمم میداد.
بهار، چشم تو بود
که خواب، روی علفها
بهانه میخواهد
مرا برای عبور پرنده معنی کن.
بهار، چشم تو بود
که بالهای مرا
بوی آسمان دادند
بیا به باغچه چشمک بزن
بیا وا شو
بیا که پنجره از ماه لب به لب بشود.
بهار، چشم تو بود
که خوشهها
به شراب دو ساله پیوستند
هنوز معنی انگور تازگی دارد
هنوز دست من
از شرح آب میسوزد.
که راه و رسم نگاهم
چقدر بارانی است
... کنار جاده، ردیف درختها خوابند
چقدر سایة افرا تلاطمم میداد.
بهار، چشم تو بود
که خواب، روی علفها
بهانه میخواهد
مرا برای عبور پرنده معنی کن.
بهار، چشم تو بود
که بالهای مرا
بوی آسمان دادند
بیا به باغچه چشمک بزن
بیا وا شو
بیا که پنجره از ماه لب به لب بشود.
بهار، چشم تو بود
که خوشهها
به شراب دو ساله پیوستند
هنوز معنی انگور تازگی دارد
هنوز دست من
از شرح آب میسوزد.
عشق، وحشتناک است
و به این تیغ که بر گردنم آهیخته است
و به این خون که فرو می چکدم از کلمات
... و به این زلزله سخت که در روح ترک خورده من ریخته است
و به این خاک شدن، قانع نیست.
..
گردبادی است که در خون من است
من همان معنی زندانی در الفاظم
که ادا میشوم از ناچاری
و فدا میشوم از شوق برون ریختن از قالب خود
عشق، مضمون من است.
..
جای خون در رگ من اسم گوارای تو گردش دارد
نبض من با تپش ِ بودن تو تنظیم است
تو که از منظره بر میخیزی
من بههم میریزم.
..
دفتر روح مرا دست تو امضاء کردهست
تو رسیدی سر هر سطر که من میخواندم
تو دمیدی لب هر واژه که من میگفتم.
..
عشق، ویزای جنون میبخشد
مرزها را گذر عشق به یکباره فرو میریزد
باد و باران که گرفت
گفتن «ایست» که «بنبست» که «برگرد»
چه معنی دارد؟
..
عشق، وحشتناک است
مثل زیبایی تو
و چه تاوان عجیبی دارد
آنکه میپندارد
که حسابش پاک است.
و به این تیغ که بر گردنم آهیخته است
و به این خون که فرو می چکدم از کلمات
... و به این زلزله سخت که در روح ترک خورده من ریخته است
و به این خاک شدن، قانع نیست.
..
گردبادی است که در خون من است
من همان معنی زندانی در الفاظم
که ادا میشوم از ناچاری
و فدا میشوم از شوق برون ریختن از قالب خود
عشق، مضمون من است.
..
جای خون در رگ من اسم گوارای تو گردش دارد
نبض من با تپش ِ بودن تو تنظیم است
تو که از منظره بر میخیزی
من بههم میریزم.
..
دفتر روح مرا دست تو امضاء کردهست
تو رسیدی سر هر سطر که من میخواندم
تو دمیدی لب هر واژه که من میگفتم.
..
عشق، ویزای جنون میبخشد
مرزها را گذر عشق به یکباره فرو میریزد
باد و باران که گرفت
گفتن «ایست» که «بنبست» که «برگرد»
چه معنی دارد؟
..
عشق، وحشتناک است
مثل زیبایی تو
و چه تاوان عجیبی دارد
آنکه میپندارد
که حسابش پاک است.
سر به زانوی کسی باش
که از ساحت باران برسد
زانوانت باید
وقف موهای برآشفتۀ دریا باشد.
...
که از ساحت باران برسد
زانوانت باید
وقف موهای برآشفتۀ دریا باشد.
...
خداوندا
برای شانههای خسته، قدری عشق
برای گامهای مانده در تردید، قدری عزم
... برای زخمها، مرهم
برای اخمها، لبخند
برای پرسش چشمان ما، پاسخ
برای خواهش دستان ما، باران
برای واژهها، گرما
برای خوابها، رؤیا
برای این همه سرگشتگی، ایمان
برای این همه بیگانگی، الفت
برای بستگی، آغاز
برای خستگی، آغوش
برای ظلمت جان، روشناییهای پی در پی
برای حیرت دل، آشناییهای پر معنا
خداوندا
برای عشقهای خسته، قدری روح
برای عزمهای مانده، قدری راه...
برای شانههای خسته، قدری عشق
برای گامهای مانده در تردید، قدری عزم
... برای زخمها، مرهم
برای اخمها، لبخند
برای پرسش چشمان ما، پاسخ
برای خواهش دستان ما، باران
برای واژهها، گرما
برای خوابها، رؤیا
برای این همه سرگشتگی، ایمان
برای این همه بیگانگی، الفت
برای بستگی، آغاز
برای خستگی، آغوش
برای ظلمت جان، روشناییهای پی در پی
برای حیرت دل، آشناییهای پر معنا
خداوندا
برای عشقهای خسته، قدری روح
برای عزمهای مانده، قدری راه...
مرا آزاد کن از من
مرا آرام کن در خود
برای پلکهایم قصهای تعریف کن امشب
که خوابم بهترین خواب جهان باشد.
..
از لب تو
«دوستت دارم» سادهای هم
طعم یک جمله ویژه دارد.
...
مرا آرام کن در خود
برای پلکهایم قصهای تعریف کن امشب
که خوابم بهترین خواب جهان باشد.
..
از لب تو
«دوستت دارم» سادهای هم
طعم یک جمله ویژه دارد.
...
بارالها، طراوتا، نورا !
آنکه روحش کلید باران است
سر راهم قرار ده او را.
... ::
و من خواب آن روستایم
که در عطر پروانه و
شو ر گنجشک
گم بود.
::
از همین بادی که میآید
خوب میفهمم
عطر تو یک شهر را دیوانه خواهد کرد.
::
و اصلاً ماه یعنی تو
و اصلاً کوچه یعنی من
چه شریانی
چه جریانی
چه گرمایی
چه ژرفایی!
::
دست در دست بارانم امروز
شانه در شانه رود
چشم در چشم دریا؛
در کنار تو عطرم
روبروی تو رؤیا.
::
اگر باور کنی یا نه
هنوز آغاز باران است.
::
مثل یک پله برقی
ـ تا کی
بی تو تکرار خودم باشم من؟
آنکه روحش کلید باران است
سر راهم قرار ده او را.
... ::
و من خواب آن روستایم
که در عطر پروانه و
شو ر گنجشک
گم بود.
::
از همین بادی که میآید
خوب میفهمم
عطر تو یک شهر را دیوانه خواهد کرد.
::
و اصلاً ماه یعنی تو
و اصلاً کوچه یعنی من
چه شریانی
چه جریانی
چه گرمایی
چه ژرفایی!
::
دست در دست بارانم امروز
شانه در شانه رود
چشم در چشم دریا؛
در کنار تو عطرم
روبروی تو رؤیا.
::
اگر باور کنی یا نه
هنوز آغاز باران است.
::
مثل یک پله برقی
ـ تا کی
بی تو تکرار خودم باشم من؟
اشتراک در:
پستها (Atom)