فهرست وبلاگ من

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

جریان عمیق عشق

می گوید در لحظه باش!



من هر لحظه با توام


با نفس


و احساس آبی آسمان


من با شفافیت آب


و آبی لحظه های حضور با توام.


جریان عمیق عشق


گذشته ام را پیوند کرده تا لحظه حال


و حضور تو


حضور لحظه هایم را در خود


و حضور مرا در لحظه ها


به نور عجیب خود


شعله ور ساخته است

لحظه های عاشقی

نگاهم که می کنی



من را میبینی در


تلالو نوری که ترا


در خود میگیرد در نگاه من


نه پاهائی


گام هائی هستم


که به سوی تو می آیند


نه زبانی


کلماتی ام که تو را می خوانند


صدا نیستم


همان موسیقی ام


که در لحظه های عاشقی سروده اند


از ابتدای زمان

با من مُدارا كن ، بعداً دلت برايم تنگ خواهد شد

با من مُدارا كن ، بعداً دلت برايم تنگ خواهد شد.



...






دستانم دیگر به ماه نمیرسد ،


که ماه را در پشت میله ها


زندانی کرده اند


و برای امن بودن


تنها باید به نگاهی


آرام و بی صدا


قناعت کرد


و زمزمه کرد :


دل دستانم،


برای نگاه مهتابیت تنگ شده است

از تو آغاز می کند هر لحظه هر بامداد را

من تو می شوم



بوی تو را


در پیراهن خود می بویم


و نگاهت را


در چشمانم باز می یابم


تو را در خود جستجو می کنم و


من ام را دوباره باز


در تار و پود لحظه های عاشقی ات


باز می یابم


من از تو شروع می شود و


در تو می ماند و


از تو آغاز می کند هر لحظه هر بامداد را

گاه کوچ پرستو هاست

شعله بکش دوباره بر جان لحظه های خالی ام



و دانه های طلائی خوشه های سنگین بارور را همه


به انبان خویش بریز و ببر


گاه کوچ پرستو هاست و...


همه سیر خواهند شد

نوای خنده ات

هوا را از من بگیر



خنده ات را


نه ...


تو را بو می کنم ، بو ... می کنم


می گویمت ... بوی عشق می دهی ، می خندی


از نوای خنده ات


واز گرمای نگاهت کلماتم ناتمام می مانند

سهم من همه گاه تخیل در سکوت

غرور من درهم شکسته تر از



حضور در ذهن توست


کیان من در زمانی به بلندای سال های جوانی ام


رنگپریده تر از


روشن کردن پنجره های خانه دور تو بوده و


با اینهمه


هیمه های همه گاه روشنش


آتش فروز دل بی تابم.


***************


سهم من همه گاه تخیل در سکوت و


سهم تو


نگاهبانی بی وقفه ام بوده


از برگ و بار تازه ای


خاطرات شعر گونه همراهی ماست

عکسی اگر بگیریم



این لحظه را ثبت می کند آیا؟


نه!


فیلمی بگیریم شاید


لحظه را ثبت کند با حال و هوای آن


نه نه نه........


شعری که می سرایم شاید تنها


بوی نسیمی را بدهد که بر گونه من و


گیسوی تو با هم می وزد


و شب


و صدای موسیقی که ترا می برد


با نگاه دوردست چراغ ها


و حضور ایهام لحظه ها


در آرزوی همراهی آنکه نیست


و


همراهی انکه نمی دانی


تنها شعر من آغشته به شن های ساحل است


و بوی غروب می دهد


یا همین شبی که


در لحظه های ما می وزد


~~~~~~~~~~~~~


هیچ تصویری از


کلماتم گویا تر نیست


کلماتی که


خاطرات شعر گونه


همراهی ماست


لمس جهان در نبود تو

گویی پیش از آمدنت



هرگز نبوده ام .


و جهان بی تو


تهی از خاطره بود؛


برایم


قابل تصور نیست ،


لمس باد


و باران


در نبود تو .


پیش از آن که تو بیایی


جهان چگونه بود؟


ابرها چگونه می زاییدند ؟


باران تولدش را


بی تو چگونه جشن میگرفت ؟


و باد به چه جراتی


به جای دستانت گیسوانم را نوازش می داد ؟


در باورم نمی گنجد ،






لمس جهان در نبود تو

بر بستر حریر شعرم

هر چه بشود



تو از امتداد کلمات من


از شعر های من که نمی روی


حتی آنگاه که نباشم


جاوید ساخته ام ترا


بر بستر حریر شعرم

فریاد نام تو

فریاد نام تو



و شنیدن انعکاس آن در کوهستان وجودم


كار هر روزه من است


و بدان آنقدر صدایت خواهم زد


تا روزی كه تو مرا به نام کوچکم خواني !






رنگ لحظه های شفاف عشق توست

کلامم



سکوت ام


نگاهم


نفس ها


گام های خسته ای


از گذشته


تا کنون


و فراموش کردن اضطرابی از آنچه نیامده است هنوز


طبیعت نگاهم نیز


رنگ لحظه های شفاف عشق توست