فهرست وبلاگ من

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

حراج عشق


*************
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
...
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه ی دل روبرو کردم

نگاره: حراج عشق 
*************
 چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم 
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم 

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو 
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم 

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر 
من اینها هر دو با آئینه  ی دل روبرو کردم‏
روز دهم ذی الحجه (روز عيد قربان)
----------------------------------------
روز عيد قربان از اعياد مهمّ اسلامى است. اين روز يادآور اخلاص و بندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام)در برابر پروردگار خويش است، آن جا كه فرمان حق براى ذبح اسماعيل صادر شد، و ابراهيم آن بنده فرمانبردار خداوند آماده اجراى اين فرمان شد و اسماعيل را به قربانگاه برد و كارد بر حلقومش نهاد، ولى ندايى رسيد كه اى ابراهيم از عهده اين آزمون الهى برآمدى! دست نگهدار كه فرمانبردارى خويش را به درستى اثبات كرده اى.
جبرئيل همراه با «قوچى» فرود آمد و ابراهيم آن را قربانى كرد، و سنّت قربانى در منا از آن روز برقرار شد، اين روز، روز عيد و خوشحالى و سرور است. زيرا علاوه بر اين كه بنده اى مخلص از آزمونى دشوار، سربلند بيرون آمد و بندگى خويش را در پيشگاه خداى بزرگ ثابت كرد، گروه عظيمى از بندگان مخلص خدا به او تأسّى جسته، به زيارت خانه خدا مى شتابند و مراسم منا و از جمله، قربانى را انجام مى دهند.

...
------------------------------------------------------------------
عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل
عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک . .
روز دهم ذی الحجه (روز عيد قربان)
----------------------------------------
روز عيد قربان از اعياد مهمّ اسلامى است. اين روز يادآور اخلاص و بندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام)در برابر پروردگار خويش است، آن جا كه فرمان حق براى ذبح اسماعيل صادر شد، و ابراهيم آن بنده فرمانبردار خداوند آماده اجراى اين فرمان شد و اسماعيل را به قربانگاه برد و كارد بر حلقومش نهاد، ولى ندايى رسيد كه اى ابراهيم از عهده اين آزمون الهى برآمدى! دست نگهدار كه فرمانبردارى خويش را به درستى اثبات كرده اى. 
جبرئيل همراه با «قوچى» فرود آمد و ابراهيم آن را قربانى كرد، و سنّت قربانى در منا از آن روز برقرار شد، اين روز، روز عيد و خوشحالى و سرور است. زيرا علاوه بر اين كه بنده اى مخلص از آزمونى دشوار، سربلند بيرون آمد و بندگى خويش را در پيشگاه خداى بزرگ ثابت كرد، گروه عظيمى از بندگان مخلص خدا به او تأسّى جسته، به زيارت خانه خدا مى شتابند و مراسم منا و از جمله، قربانى را انجام مى دهند.

------------------------------------------------------------------
عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل
عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک . .
توسلاتتان قبول درگاه احدیت
براتهای خلاصی از آتش مبارکتان باد
توسلاتتان قبول درگاه احدیت
براتهای خلاصی از آتش مبارکتان باد
گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم

من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

...

هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم

هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

حلقه‌های موج بینم نقش گیسویی کشم

خنده‌های صبح بینم یاد رخساری کنم

گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا

عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم

باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار

تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم

درد خود را می‌برد از یاد گر من قصه‌ای

از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم

نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی

می‌روم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم

 
گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم

من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم

هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

حلقه‌های موج بینم نقش گیسویی کشم

خنده‌های صبح بینم یاد رخساری کنم

گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا

عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم

باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار

تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم

درد خود را می‌برد از یاد گر من قصه‌ای

از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم

نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی

می‌روم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم

@[195048717186209:274:رهی معیری]

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

غمی که در سخنت داری همان غم است که من دارم
همان غمی که به تفسیرش به هر بهانه سخن دارم
من و تو زخمی یک تیغیم تفاوت آن که در این مسلخ
تو زخم تازه و من با خود هنوز زخم کهن دارم
پیاله ای ز سراب من دوباره پر کن و باور کن
...
که من هنوز هم از این خشک امید چشمه شدن دارم
بمان و عرصه بازی کن تو نیز جان مرا یک چند
که من به بازی دوران ها به شیوه صبر چمن دارم
بدان شکیب که از یاران توان زخم زبانم هست
به ساز حادثه ها با تو توان زخمه زدن دارم
اگر چه پیرم و در پیری هوای توبه به سر باید
من آن سرم که پیرانه - هوای توبه شکن دارم



۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

دعا میکنم  زیر این سقف بلند ‍‍‌
 روی دامان زمین ،هر کجا خسته شدی،
دستی از غیب بدادت برسد 
 وچه زیباست که آن دست خدا باشد وبس...

دعا میکنم  ❤ زیر این سقف بلند  ❤ روی دامان زمین ،هر کجا خسته شدی،
 دستی از غیب بدادت برسد ❤ وچه زیباست که آن دست خدا❤ باشد وبس❤......
بیا ای مهجبین آیین بیاور
دوبیتی های عطرآگین بیاور
برای حلقه ی وصل من و تو
بخند و ماه را پایین بیاور

 
بیا ای مهجبین ایین بیاور
دوبیتی های عطراگین بیاور
برای حلقه ی وصل من و تو
بخند و ماه را پایین بیاور
مجتباسلیمانی

۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

به زلالی رود
و به پاکی نفس های پر از عشق قسم
که
تمام تن و جانم از توست...
تو فقط نام مرا
...
از "دل" گو
که دلم بی تاب است..



نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
...
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

گاهی خدا آنقـــدر صدایت را دوست دارد که

سکوت می کند تا تو

بارها بگویی خدای من..
وجدان صدای خداوندی ست..




با کسی بمان ؛

که فکر کردن به او

به تو آرامش می دهد.


لطف پنهانی او ...
در حق من ... بسیار است
گر به ظاهر ... سخنش نیست ...
 سخن ... بسیار است
فرصت دیدن گل ... آه ...که بسیار ... کم است
وارزوی دل مرغان چمن ... بسیار است
دل من ... در هوس سرو سمن رخساریست
...
ورنه بر طرف چمن ... سرو و سمن ... بسیار است
یار ... ساقی شد و صد توبه ... به یک حیله ... شکست
حیله انگیزی آن ... عهد شکن ... بسیار است
حميد از من ... مطلب صبر ... بسی ... در غم دوست
اندکی ... گر بودم صبر ... ز من ... بسیار است
 
 
((بی تو))
تا به کی عشق وجودم بی تو تنها باشم
با می شوق لبت در پی رویا باشم
در دلم نیست به جز دیدن تو دنیایی
در تنم نیست به جز بودن تو سودایی
...
نظری کن به منه عاشق درمانده و مست
سفری کن به درون دل بی تابو الست
سرمایه برفته است زدستم ندارم ثمری
بیمایه فکنده است ز هجرت به جانم شرری
دریاب که من خسته و افسونگر رسوای تو هستم
بشتاب که من گمشدۀ آن رخ زیبای تو هستم
 


به دشتِ زندگيِ من، چهل و پنج بهار گذشت
چهل و پنج بهارِ شتابنده، چون سوار گذشت

جواني ام كه انالحق زنان به ره رقصيد
به عاقبت سرش از ريسمانِ دار گذشت
...

چه پرسي از سببِِ رُستنِِ سپيده به موي
ز من كه مقصدم از راهِ پر غبار گذشت

منم سياوشِِ دورانِ دود و شعله و خون
كه اسبِ سركشم از بيشة شرار گذشت

به قصدِ كُشتنِ گنجشك هاي آوازم
هزار ناوكِ مسمومِ قارقار گذشت

به سوی باغِ گُلِِ آرزو شتابانم
اگر چه راه من از پشته هاي خار گذشت

اميدِ روشنِ فردا، به سينه ام هرروز
به شادمانيِ ماهي، به چشمه سار گذشت

هنوز در دلِ من آرزوي رنگين است
دوباره گل كنم آري، گراين بهار گذشت

درخت ريشه به خاكم در اين زمينِ عزيز
كه ريشه هاي امیدم، زِ هر حصار گذشت

هزار ريشة من، سر زخاك بردارند
كه تا زمانه نگويد: كه مُرد و كار گذشت.
خورشید پشت ابری و این انجماد را
پایان نمیدهی چه کنم این کساد را
بانو چگونه از غم خود پرده برکشم
اشکم گرفته کاغذ و آهم مداد را
تصویر ناز چشم ترا دیدم و فقط
...
آهسته خوانده ام غزل ان یکاد را
بانوی من برای تو کاری ندارد این
با زنده کردنم برسانی معاد را
حالا پر از شکایتم و چشمهای تو
از من گرفته جرات هر انتقاد را



گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
...

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار