فهرست وبلاگ من

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد

چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم


بی نصیب معنی ام کز لفظ می جویم مُراد
دل اگر پیدا شود ،دیر و حرم گم می کنم


تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد
آسمان بر سر ، زمین زیر قدم گم می کنم


دل ، نمی ماند به دستم ، طاقت دیدار کو ؟
تا تو می آیی به پیش ، آیینه هم گم می کنم


قاصد مُلک فراموشی کسی چون من مباد
نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم


بر رفیقان (حمید ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟
من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم






عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما

زین گلستان درس دیدار که می خوانیم ما
اینقدر آیینه نتوان شد که حیرانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحر آواره کرد
چین فروش دامن صحرای امکانیم ما

غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد کسی
از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما

هر نفس باید عبث رسوای خود بینی شدن
تا نمی پوشیم چشم از خویش عریانیم ما

در تغافل خانه ابروی او چین می کشی
عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

صدایم کن از هر کجا می توانی

دل روشنی دارم ای عشق



صدایم کن از هر کجا می توانی


صدا کن مرا از صدف های سرشار بار...ان


صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن


صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو


بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است ؟


بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفرکرد ؟


بگو با کدامین افق می توان تاشقایق خطر کرد ؟


مرا می شناسی تو ای عشق !


من از آشنایان احساس آبم


و همسایه ام مهربانی است


و طوفان یک گل مرا زیر و رو کرد.


پرم از عبور پرستو


صدای صنوبر


سلام سپیدار


پرم از شکیب و شکوه درختان


و در من تپش های قلب علف ریشه دارد.


دل من ، گره گیر چشم نجیب گیاه است


صدای نفس های سبزینه را می شناسم


و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های باز بشارت


مرا می شناسی تو ای عشق


که در من گره خورده احساس رویش


گره خورده ام من به پرهای پرواز


گره خورده ام من به معنای فردا


گره خورده ام من به آن راز روشن


که می آید از سمت سبز عدالت


دل تشنه ای دارم ای عشق


صدایم کن از بارش بید مجنون


صدایم کن از ذهن زاینده ی ابر


مرا زنده کن زیر آوار باران


مرا تازه کن در نفس های بار آور برگ


مرا خنده کن بر لبانی که شب را نگفتند


مرا آشنا کن به گل های شوقی


که این سو شکستند


و آن سو شکفتند


دل نورسی دارم ای عشق


مرا پل بزن تا نسیم نوازش


مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید


مرا پل بزن تا حضور جوانه


مرا پل بزن تا سحر


تا سبدهای بار آور باغ


دل عاشقی دارم ای عشق


صدایم کن از صبر سجاده ی شب


صدایم کن از سمت بیداری کوه


صدایم کن از صبح یک مرد بر مرکب نور


صدایم کن از نور یک فتح ، بر شانه ی شهر


تو را می شناسم من ای عشق


شبی عطر گام تو در کوچه پیچید


من از شعر پیراهنی بر تنم بود


به دستم چراغ دلم را گرفتم


ودر کوچه عطر عبور تو پر بود


ودر کوچه ، باران چه یکریز وسرشار


گرفتم به سر چتر باران


کسی در نگاهم نفس زد


و سر تا سر شب پر از جستجوی تو بودم


و سر تا سر روز پراز جستجوی تو هستم


صدایم کن ای عشق


صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه !