فهرست وبلاگ من
۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه
صدای تو سوسوی مهتاب
در چشم های شبی بی پناه است
...
صدای تو
آتش نه
طوفان نه
آه است
در چشم های شبی بی پناه است
...
صدای تو
آتش نه
طوفان نه
آه است
...
ماه ترین!
ای سرمۀ چشم تو شب گیسوها
بوی تو شمیم دامن شب بوها
هر سو که نگاه می کنم بی سویی ست
گاهی گذری یا نظری این سوها!
مبهوت تو و اسیر گیسوی تواند
... این آینه ها و طرۀ گیسوها
از شوق تو نوشیده سبوها باده
از شرم تو پوشیده پریها روها
یک گوشۀ ابرو بنما، ماه ترین!
تا گوشه نشین شوند این ابروها
باز آمده اند صید چشم تو شوند
ای چشم تو ضامن همه آهوها
بی برکت جستجوی نام تو کسی
راهی نبرد به حق از این یاهوها!
ای سرمۀ چشم تو شب گیسوها
بوی تو شمیم دامن شب بوها
هر سو که نگاه می کنم بی سویی ست
گاهی گذری یا نظری این سوها!
مبهوت تو و اسیر گیسوی تواند
... این آینه ها و طرۀ گیسوها
از شوق تو نوشیده سبوها باده
از شرم تو پوشیده پریها روها
یک گوشۀ ابرو بنما، ماه ترین!
تا گوشه نشین شوند این ابروها
باز آمده اند صید چشم تو شوند
ای چشم تو ضامن همه آهوها
بی برکت جستجوی نام تو کسی
راهی نبرد به حق از این یاهوها!
تقدیم به تو که تنها بهانه ی بودنم هستی
...
دوباره گشته ام خجل از این همه رمیدگی
عبور چشم مست تو و حس ناب نشئگی
غزل غزل ترانه ام ، ولی چه سود نازنین
نصیب من در این نبرد شکستگی ، شکستگی
همیشه حرف آخرم دوباره با تو بودن است
تبسم نگاه تو ، شروع دل سپردگی
به نام تو که می رسم غزل شکوفه می دهد
و فصل سبز یاد تو بهانه ی همیشگی
تویی بهار دلکشم در این خزان روزگار
پرنده ی اسیر تو شده پر از گسستگی
هجوم بغض خاطره در این سیاهی کبود
و اشک های خالی ام در امتداد خستگی
غزل تمام شد عزیز و در نگاه خیس من
حضور سبز یاد تو و حس ناب نشئگی
...
دوباره گشته ام خجل از این همه رمیدگی
عبور چشم مست تو و حس ناب نشئگی
غزل غزل ترانه ام ، ولی چه سود نازنین
نصیب من در این نبرد شکستگی ، شکستگی
همیشه حرف آخرم دوباره با تو بودن است
تبسم نگاه تو ، شروع دل سپردگی
به نام تو که می رسم غزل شکوفه می دهد
و فصل سبز یاد تو بهانه ی همیشگی
تویی بهار دلکشم در این خزان روزگار
پرنده ی اسیر تو شده پر از گسستگی
هجوم بغض خاطره در این سیاهی کبود
و اشک های خالی ام در امتداد خستگی
غزل تمام شد عزیز و در نگاه خیس من
حضور سبز یاد تو و حس ناب نشئگی
هم قدم
به رویای زندگی ام
هر روز صبح مهربانانه بیدارم می کند
صورتم را می شوید
لباس هایم را تنم می کند
... دستم را می گیرد و با هم بیرون می رویم
و تمام روز
از سر حوصله و عشق
قدم به قدم با من می آید
و شب شانه به شانه ام به خانه باز میگردد
بی حرف و بی شکایت!
با من شام می خورد
کتاب می خواند و ساز می زند
آنوقت مرا می خواباند
و خودش هم پشت پلک های خیس من
بخواب می رود ...
خیالت را می گویم!
به رویای زندگی ام
هر روز صبح مهربانانه بیدارم می کند
صورتم را می شوید
لباس هایم را تنم می کند
... دستم را می گیرد و با هم بیرون می رویم
و تمام روز
از سر حوصله و عشق
قدم به قدم با من می آید
و شب شانه به شانه ام به خانه باز میگردد
بی حرف و بی شکایت!
با من شام می خورد
کتاب می خواند و ساز می زند
آنوقت مرا می خواباند
و خودش هم پشت پلک های خیس من
بخواب می رود ...
خیالت را می گویم!
اشتراک در:
پستها (Atom)