فهرست وبلاگ من

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

ای زندگی

فریاد می زنم



هرگاه که می خواهم زنده باشم


آنگاه که زندگی ترک می گویدم


به آن می چسبم


می گویم زندگی


زود است رفتن






دست گرمش در دستم


لبم کنار گوشش


نجوا می کنم






ای زندگی


- زندگی گویی معشوقی ست


که می رود –






از گردنش می آویزم


فریاد می زنم


ترکم کنی می میرم


ای زندگی...


۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

جریان عمیق عشق

می گوید در لحظه باش!



من هر لحظه با توام


با نفس


و احساس آبی آسمان


من با شفافیت آب


و آبی لحظه های حضور با توام.


جریان عمیق عشق


گذشته ام را پیوند کرده تا لحظه حال


و حضور تو


حضور لحظه هایم را در خود


و حضور مرا در لحظه ها


به نور عجیب خود


شعله ور ساخته است

لحظه های عاشقی

نگاهم که می کنی



من را میبینی در


تلالو نوری که ترا


در خود میگیرد در نگاه من


نه پاهائی


گام هائی هستم


که به سوی تو می آیند


نه زبانی


کلماتی ام که تو را می خوانند


صدا نیستم


همان موسیقی ام


که در لحظه های عاشقی سروده اند


از ابتدای زمان

با من مُدارا كن ، بعداً دلت برايم تنگ خواهد شد

با من مُدارا كن ، بعداً دلت برايم تنگ خواهد شد.



...






دستانم دیگر به ماه نمیرسد ،


که ماه را در پشت میله ها


زندانی کرده اند


و برای امن بودن


تنها باید به نگاهی


آرام و بی صدا


قناعت کرد


و زمزمه کرد :


دل دستانم،


برای نگاه مهتابیت تنگ شده است

از تو آغاز می کند هر لحظه هر بامداد را

من تو می شوم



بوی تو را


در پیراهن خود می بویم


و نگاهت را


در چشمانم باز می یابم


تو را در خود جستجو می کنم و


من ام را دوباره باز


در تار و پود لحظه های عاشقی ات


باز می یابم


من از تو شروع می شود و


در تو می ماند و


از تو آغاز می کند هر لحظه هر بامداد را

گاه کوچ پرستو هاست

شعله بکش دوباره بر جان لحظه های خالی ام



و دانه های طلائی خوشه های سنگین بارور را همه


به انبان خویش بریز و ببر


گاه کوچ پرستو هاست و...


همه سیر خواهند شد

نوای خنده ات

هوا را از من بگیر



خنده ات را


نه ...


تو را بو می کنم ، بو ... می کنم


می گویمت ... بوی عشق می دهی ، می خندی


از نوای خنده ات


واز گرمای نگاهت کلماتم ناتمام می مانند