فهرست وبلاگ من

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

عشق را تن پوش جانم می کنی



چتری از گل سایه بانم می کنی


ای صدای عشق در جان و تنم


آن سکوت ساکت و تنها منم


من پر از اندوه چشمان توام


آشنایی دل پریشان توام


آتش عشق تو در جان من است


عاشقی معنای ایمان من است


کی به آرامی صدایم می کنی


از غم دوری رهایم می کنی


ای که در عشق و صداقت نوبری


کی مرا با خود از اینجا می بری
 


سال نو 2010 ميلادي برهمه مبارك باد



دعــا بـــده بـــــروم


دلــم پُــر اسـت فـضـا تـنـگ كــوچــه غـمـنـاك اسـت


عــروس عـشــق بــه زيــر هـزارمــن خــاك اســت


نـه دسـت دوســت نـه ره تــوشــه و نـه روزنـــه اي


سـفـر بـه پـيــش و ره عـــاشـــقـي خـطـرنـاك اســت


بــه دخـــتــرم کــه دم از راه زد شـــبــي گـــفـــتـــم


كــه رســم ومــذهــب عــشــاق رزم بـیـبــاك اســـت


دعـــابـــده بــــروم جــــســـت وجـــوي روزنــه اي


كــه چـشـم هـا بـه ره وقـلـب عـاشـقــان چــاك اسـت


طــلســم جـــاده ي بــن بــســت ســــد مــن نــشـــود


كـه عـشـق سـركــش وچـابــكـسـوار وچـالاك اســت


هــجــوم عـــشـــق زكـــف بــرده اخــتــيــار مــرا


اگــرچــه كــاخ ســتــم گــردنـش بــرافــلاك اســت


دعــابــده بــروم ســرنــهــم بــه مــســتـي عـــشـــق


در آن ســپــيــده کــه انــگــور در تــن تـــاک اســت
 
 


۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

یا رب ز شراب عشق سر مستم کن‎

وز عشق خودت نیست کن‎ ‎و هستم کن‎
از هر چه به‎ ‎جز عشق تهی دستم کن‎
یکباره به بند عشق پا بستم کن‎ ‎


روز محشر عاشقان‎ ‎را با قیامت کار نیست‎
کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست‎
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند‎
پای ننهم که در آنجا‎ ‎وعده ی دیدار نیست


الهی ، تا به تو آشنا شدم ، از خلق جدا شدم ،‎ ‎در دو جهان شیدا شدم ، نهان بودم و ‏پیدا شدم‎ .


نی از تو حیات جاودان می خواهم‎
نی عیش و تنعم جهان‎ ‎می خواهم‎
نی کام دل و‎ ‎راحت جان می خواهم‏‎
هر‎ ‎چیز رضای تست آن می خواهم


الهی! آفریدی رایگان، و روزی دادی رایگان؛ بیامرز رایگان، که تو خدایی نه بازرگان.


من بنده عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور و ضیای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
آن بیع بود، لطف و عطای تو کجاست


الهی! آنچه تو کِشتی، آب ده، و آنچه حمید کشت، بر آب ده.‏


الهی! چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟






۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه



الفبای حضورمان را که دوره می‌کنم



هنوز نگاه تو


همان پرنده‌ی رویای جوانی‌ها است


و دست‌های زلال‌مان


هنوز در آسمان حوض پر تمنا










۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه


گاه که روز بی‌سایه می‌گذرد

و شب
بی‌رویایی از تو
مهتاب نمی‌شود


باران شکلی از کلمه‌هایی است


که چشم‌های تو با من می‌گویند


...







که هیچ پایانیش نیست
و ما هنوز چشم‌انتظار چشم‌اندازی


از نگاه تو
سرگردانیم در باغ‌ سایه‌ها












این موج افتاده بر ماسه‌ها را

دریا باش
تا امید غلتیدن یابد
با تو یکی شود