به زلالی رود و به پاکی نفس های پر از عشق قسم که تمام تن و جانم از توست... تو فقط نام مرا ...
از "دل" گو که دلم بی تاب است..
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی ...
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد
گاهی خدا آنقـــدر صدایت را دوست دارد که
سکوت می کند تا تو
بارها بگویی خدای من..
وجدان صدای خداوندی ست..
با کسی بمان ؛
که فکر کردن به او
به تو آرامش می دهد.
لطف پنهانی او ...
در حق من ... بسیار است گر به ظاهر ... سخنش نیست ... سخن ... بسیار است فرصت دیدن گل ... آه ...که بسیار ... کم است وارزوی دل مرغان چمن ... بسیار است دل من ... در هوس سرو سمن رخساریست ...
ورنه بر طرف چمن ... سرو و سمن ... بسیار است یار ... ساقی شد و صد توبه ... به یک حیله ... شکست حیله انگیزی آن ... عهد شکن ... بسیار است حميد از من ... مطلب صبر ... بسی ... در غم دوست اندکی ... گر بودم صبر ... ز من ... بسیار است
((بی تو)) تا به کی عشق وجودم بی تو تنها باشم با می شوق لبت در پی رویا باشم در دلم نیست به جز دیدن تو دنیایی در تنم نیست به جز بودن تو سودایی ...
نظری کن به منه عاشق درمانده و مست سفری کن به درون دل بی تابو الست سرمایه برفته است زدستم ندارم ثمری بیمایه فکنده است ز هجرت به جانم شرری دریاب که من خسته و افسونگر رسوای تو هستم بشتاب که من گمشدۀ آن رخ زیبای تو هستم