فهرست وبلاگ من

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما

زین گلستان درس دیدار که می خوانیم ما
اینقدر آیینه نتوان شد که حیرانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحر آواره کرد
چین فروش دامن صحرای امکانیم ما

غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد کسی
از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما

هر نفس باید عبث رسوای خود بینی شدن
تا نمی پوشیم چشم از خویش عریانیم ما

در تغافل خانه ابروی او چین می کشی
عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ba salam wa dorod

کوچه بی تو تا سحر شب زنده داری می کند
سر به روی شانه شب سوگواری میکند
باز یک بغض بلوریـن در گلوی شعـر من
اشک خون آلوده ای در دیده جاری میکند
خوب من , دستان سبز این غزل نام تو را
ذره ذره روی این دل کـنده کاری میـکند
شب که من میمانم و اشک و سکوت و خاطره
یاد سـرسـبزت هوایـم را بهــاری میــکند
negah