فهرست وبلاگ من

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

اگر که میشد

اگر که میشد

در هر قطره می لغزیدم

آن گاه که

می لغزید بر سطح اشکی شیشه ها

اگر که میشد

حتی با صدای اذان و

روشنای گرگ و میش صبح

رویا ها را وا نمی نهادم

در تاریکی خوابم جا بمانند

اگر که می شد

یادگار های بهار و تابستانم را

چون هیمه های روشن احساسم

آتش فروز شب های زمستانم می کردم

وقتی که قطره های اشک

یخ می زنند

بر شیب گونه های تنهائی ام


****************

اگر که می شد

شب ها وقت بیداری و شعر را

می کشاندم تا صبح

تا دیدن رویای آغوشت


هیچ نظری موجود نیست: