فهرست وبلاگ من

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه


انسانی را می‌شناسم عاشق در زندگی

بودن را نه برای بودن
در وسوسه‌ی خواستن می‌خواهد.
- یادت می‌آد کی بود؟
همون که فکرش پر از پرنده بود.
انسانی را می‌شناسم عاشق در گل
باغ را نه برای باغ
در وسوسه‌ی شکفتن می‌خواهد.
- یادت می‌آد کی بود؟
همون که نگاش پر از بنفشه بود.
انسانی را می‌شناسم عاشق در طلوع
روز را نه برای روز
در وسوسه‌ی گذشتن می‌خواهد.
- یادت می‌آد کی بود؟
همون که دهنش پر از گلایه بود.
انسانی را می‌شناسم عاشق در رویا
تو را نه برای تو
در وسوسه‌ی زیستن می‌خواهد.
یادت می‌آد کی بود؟
همون که دلش پر از جوونه بود.
اگه انسان را مرگ ببره
ما را چه باک
توحید را بایست.
این اندیشه‌ی کسی بود
که عمامه و عبا رو تنش بود.
اگه نور را سیاهی ببره
ما را چه باک
قدرت را بایست.
این اندیشه‌ی کسی بود
که کلاه و شال رو دوشش بود.
اگه شکوفه را آب ببره
ما را چه باک
رهبری را بایست.
این اندیشه‌ی کسی بود
که کوله و تفنگ رو پشتش بود.
اگه پرنده را باد ببره
ما را چه باک
آزادی را بایست.
این اندیشه‌ی کسی بود
که کتاب و قلم تو دستش بود.
اگه یقین را شک ببره
ما را چه باک
آگاهی را بایست.
این اندیشه‌ی کسی بود
که ترانه‌ی انسان دانا تو دهنش بود...




 


۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام مطالبتون مثل هميشه زيبا وقابل تحسين شاد باشيد.

در شب بی باران نگاهم بارانی است.
باران دیگر سرخ نیست
رنگ عشق نیست
دیگر سبز نیست
رنگ بهار نیست
باران، باران است
رنگ زندگی است
نگاه

ناشناس گفت...

میان آمدن و رفتن فاصله ای است
فاصله ای که زندگی است
میان خیر و شر،
میان تاریکی و نور
فاصله ای است
خیر چه آسان دچار وسوسه می شود
دل می بازد
و چه آسان شر
جوهر خیر را می آلاید...
پشیمانی خیر
پیروزی شر»
:
« میان آمدن و رفتن فاصله ای است
در دل سایه و نور
فاصله ای نزدیک و نور
فاصله ای نزدیک و دور...
سلامى ديگر گرچه نميدانم سلامم را خواهيد خواند زندگى بکامتان پيوسته شادى در انتظا رتان ..نگاه