فهرست وبلاگ من

۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

به دشتِ زندگيِ من، چهل و پنج بهار گذشت
چهل و پنج بهارِ شتابنده، چون سوار گذشت

جواني ام كه انالحق زنان به ره رقصيد
به عاقبت سرش از ريسمانِ دار گذشت
...

چه پرسي از سببِِ رُستنِِ سپيده به موي
ز من كه مقصدم از راهِ پر غبار گذشت

منم سياوشِِ دورانِ دود و شعله و خون
كه اسبِ سركشم از بيشة شرار گذشت

به قصدِ كُشتنِ گنجشك هاي آوازم
هزار ناوكِ مسمومِ قارقار گذشت

به سوی باغِ گُلِِ آرزو شتابانم
اگر چه راه من از پشته هاي خار گذشت

اميدِ روشنِ فردا، به سينه ام هرروز
به شادمانيِ ماهي، به چشمه سار گذشت

هنوز در دلِ من آرزوي رنگين است
دوباره گل كنم آري، گراين بهار گذشت

درخت ريشه به خاكم در اين زمينِ عزيز
كه ريشه هاي امیدم، زِ هر حصار گذشت

هزار ريشة من، سر زخاك بردارند
كه تا زمانه نگويد: كه مُرد و كار گذشت.

هیچ نظری موجود نیست: